Tuesday, January 25, 2005

عهد وقتی که بسته میشه، یکهو زنده میشه. مثل یه فرشته میشه که از آدم مراقبت میکنه. بعد آدم عهدش که محکم تر باشه، فرشته ش قوی تر میشه. فقط یه فرشته نمیشه که کج و کوله رفتن ها رو به آدم تذکر میده، یواش یواش خودش هول میده آدم رو اون طرفی که خوب تره ... اصلا همینه که اسمش فرشته ست دیگه نه؟
آدم با هر حرفی که به زبون میاره یا هر کاری که انجام میده، داره عهد میبنده،... واسه همینه خیلی آدمها از زیر حرف زدن و اقرار کردن و اینا در میرن. اینها معمولاً بدبخت ترین و بیچاره ترین و ضعیف ترین و شارلاتان ترین و عوضی ترین و نفهم ترین و الاغ ترین و پدرسوخته ترین و بی عرضه ترین آدمهان. قریب به یقین، خودشونم نمیدونن چه گهی هستن.
بعد چون خیلی بیشعور هستن هم نمیفهمن که همون لحظه ای که چیزی از ذهنشون گذشت هم عهده شروع شده ...

میفهمی ؟
میفهمی ؟
میفهمی ؟

ما مسئولیم
ما مسئولیم
ما مسئولیم
ما مسئولیم

چون من گاهی خیلی خیلی خیلی بیشعورم
چون من گاهی خیلی خیلی خیلی بیشعورم
چون من گاهی خیلی خیلی خیلی بیشعورم

No comments: