Monday, January 31, 2005



برای دو تا خر یه طویله ی خوب سراغ ندارین؟
مبله باشه لطفاً



یه ترم نرفتم کلاس فرانسه، تعیین سطح که کردم رفتم یه ترم بالاتر، غیبت فعال بر وزن سکوت فعال که میگن همینه.


دلمه، مال خودمه، میخوام ببازمش به اونی که دوست دارم!

Saturday, January 29, 2005

(: ما ز بالاییم و او نیز هم

You've got a brain - Use it!


اینهمه مردم میمیرند، ماهم از شدت مصیبت باند میپیچیم دور تنمون، با شلوار تامیِ پاره و کفش کلارک واکس نخورده و روژ و سایه خاکی یاردلی، درد بشری رو دود میکنیم تو هوا و ناتینگ الس مترز داد میزنیم!
کی به کیه؟
والّا به خدا!
شمام نمیخواد خیلی مه و خورشید و فلک به خرج بدی که فکر کنی یه سیگار برگ کاپتان بلک با یه دختر نجیب چه میکنه.
دیروز من دو تا خواهر پیدا کردم که بدجوری نوربالا میزنن. قراره احیاناً واسه این دوتا، پل صراط رو گشادش کنن منم پشتشون یواشکی خودمو جا میزنم. یعنی خلاصه نگران من نمیخواد باشی.
حواسم هست که نیستی، حواسمم هست چند وقته برام گاو آلو نگرفته ی؟
خوبه که نگران نیستی!
خوبه،... :)
من رو اصلا اینطوری خوش تر آید،
که تو نگران نباشی، من هم که اصلا نباشم،...
والّا به خدا!

من برم بقیه درد بشری رو ضجه بزنم، بلکه هم بمیرم!
منظور اینکه گردنم درد میکنه، هد بنگ و اینا.
گمونم برم بخسبم نکوتر باشد.



تمام حرفهای من در سه نقطه خلاصه میشه. عجیب نیست که؟



دوست ت دارم بی آن که بخواهم ات.
*
سال گشته گی ست این
که بخود در پیچی ابروار
بغّری بی آنکه بباری؟
سال گشته گی ست این
که بخواهی ش
بی آنکه بیفشاری اش؟
سال گشته گی است این؟
خواستن اش
تمنای هر رگ
بی آنکه در میان باشد
خواهشی حتی؟
نهایت عاشقی ست این؟
همان وعده ی دیدار در فراسوی پیکر ها نیست؟



1. تنهام
2. اینجا الان روزه ولی انگار نه انگار
3. اونور الان شبه
4. انگار نه انگار
...


پی نوشت: کسی سابقه دوستی با یه جانور زیر زمینی نداره که اون جانور زیرزمینی سابقه خوردن جانوران زیرزمینی سنگ خوار داشته باشه؟

پی نوشت 2: میخوام یه تونل بکنم از اینور زمین به اون ور.

پی نوشت 3: از جانور های زیرزمینی سنگ خوار میترسم.

پی نوشت 4: آخه من سابقه ی سنگ دلی دارم!

Friday, January 28, 2005

BAH BAH


ای خوش از خوب بودن آخ خوبی!
دوستی عشق بودن، محبتی!

Tuesday, January 25, 2005


خیلی بده که مجبوری برای اینکه اثبات کنی این مقاله رو خودت نوشتی و از جایی بلند نکردی مقادیری نویز واردش کنی! بخش نا امید کننده اینه که این کار رو با مقاله های دیگران هم واقعاً میشه کرد!



"برای هر کس ممکن است اتفاق افتد که حرکتی را بی عیب و نقص انجام دهد، اما اینکه بخواهد این حرکت را بنیاد زندگی خود قرار دهد، در حکم آن است که به سرنوشت مرگبار عروسک های کوکی تن دهد."

نور جهان، کریستین بوبن


"هیچ کاری بزرگتر از آن نیست که بگذاریم کسی از برابرمان بگذرد."

ویلهم بلیک


originaliTY, virginiTY


ببین عزیزم اوریجینالیتی با ویرجینیتی فرق داره! همانا اوریجینالیتی را مراتبی هست
که اگر به اندازه کافی گیر بدی به حد خوبی نزدیک میشی به این نتیجه که هیچ چیزی
نیست که واقعاً اوریجینال باشه، اما خوب بالاخره یه عده خر پیدا میشن که واقعاً
ویرجین باشند.


اخیراً توی زندگی روزمره سعی میکنم توی صحبت کردنم از کلمات درست و به جا
استفاده کنم و شمرده و واضح حرف بزنم. در راستای همین مساله، چون پیش
آدمهای آشنا تمرین کردن گاهی یه کم مسخره میشه، به آدمهای جدید که برخورد
میکنم تمرین هام شروع میشه. توی خیابون، مغازه، تعمیرگاه، هر جا که منو
نشناسند.
چند وقت پیش داشتم با آژانس جایی میرفتم، پیش اومد که با راننده یه صحبت تقریباً
طولانی داشته باشیم راجع به خیابون کشی های تهران!! اونقدر شمرده و کتابی
حرف زدم که آخرش راننده پرسید "راستی خانوم جسارته، لهجه ی شما مال کدوم
شهرستانه؟!؟!"

عهد وقتی که بسته میشه، یکهو زنده میشه. مثل یه فرشته میشه که از آدم مراقبت میکنه. بعد آدم عهدش که محکم تر باشه، فرشته ش قوی تر میشه. فقط یه فرشته نمیشه که کج و کوله رفتن ها رو به آدم تذکر میده، یواش یواش خودش هول میده آدم رو اون طرفی که خوب تره ... اصلا همینه که اسمش فرشته ست دیگه نه؟
آدم با هر حرفی که به زبون میاره یا هر کاری که انجام میده، داره عهد میبنده،... واسه همینه خیلی آدمها از زیر حرف زدن و اقرار کردن و اینا در میرن. اینها معمولاً بدبخت ترین و بیچاره ترین و ضعیف ترین و شارلاتان ترین و عوضی ترین و نفهم ترین و الاغ ترین و پدرسوخته ترین و بی عرضه ترین آدمهان. قریب به یقین، خودشونم نمیدونن چه گهی هستن.
بعد چون خیلی بیشعور هستن هم نمیفهمن که همون لحظه ای که چیزی از ذهنشون گذشت هم عهده شروع شده ...

میفهمی ؟
میفهمی ؟
میفهمی ؟

ما مسئولیم
ما مسئولیم
ما مسئولیم
ما مسئولیم

چون من گاهی خیلی خیلی خیلی بیشعورم
چون من گاهی خیلی خیلی خیلی بیشعورم
چون من گاهی خیلی خیلی خیلی بیشعورم

Thursday, January 20, 2005


چی میگن به کسی که چهار صبح پنجره رو باز کرده باشه و با شلوارک نشسته باشه پشت کامپیوتر؟
هر چی تو بگی من همونم!!!

پ.ن اینو از آرش پرسیدم گفت میگن یکی که توش خیلی داغه، میخواد خنک شه!!



آره بابا دیوانگی هم عالمی دارد،...
مام تا دوش دیوانه بودیم. البته هنوز نعره میزنیم و جامه میدریم و پشت بندش زر مفت میزنیم، اما دکتر گفته باقی صورت عشق که ما را بنماید (نمایان شود! بی ادب!!) آن نیز درمان شود.


Wednesday, January 19, 2005



یکی از زیبایی های فوق العاده امروز این بود که گ. رو بعد از دو سال و نیم سر کنسرت رامین دیدم و فهمیدم طلاق گرفته، چون شوهرش با صمیمی ترین دوستش رو هم ریخته بودند.
دیدم چه جالب با قضیه کنار اومده بود و چه طور حتی از اون دوست ش یاد میکرد که با هم "زندگی و حال" کرده بودند یه عمری! زیباییش این بود که با یه تعارفِ "با هم یه چایی بخوریم یه سیگاری بکشیم" و با یه تعارف "مسیرمون یکیه من میرسونمت"، یکی رو که بارها و بارها دیده بودم و حتی دو تا کنسرت با هم داده بودیم، تازه کشف کردم.
این حتی از برف امشب زیر نور باغ خانه ی هنرمندان هم بهتر بود.




نوشتم که بری پیش خودت بگی هاجر روزا زیر آفتاب میشینه که شبا خواب بارون ببینه! نمیدونی که روز و شبم الان یکی شده که، نشستم رنگین کمون تماشا میکنم.


Tuesday, January 18, 2005

RESEARCH


Resarch یعنی اون چیزی که تو یک بار Search کرده ای رو من هم "دوباره" Search میکنم یا به عبارتی اون چیزی که تو گشتی رو من هم RE میگردم.
در روایات آمده که در صورتی که این عمل به صورت Iterative انجام شود همان "ای موضوع پروژه من دورت بگردم" میشود که از قدیم و ندیم در مملکت ما رایج بوده است و اصلا خودمون زود تر داشتیم از اینا.

پی نوشت: و نتیجه می شود آن ها که میروند در ممالک مترقیه RESearch کنند، آب در کوزه ست و آنها با هی دور جهان که همه گشته اند، دوباره گشتن، به اعتلای فرهنگ RESearch مملکت خدمت میکنند، و تو آنان را وطن فروش نخوان! حاشا و کلا!

Monday, January 17, 2005

عاقبتِ ساعت یازده شب، نیم ساعتِ تمام زیر دوش حمام مدیتیشن کردن اینه که جاهایی که دستت نمیرسه کرم بزنی آنقدر خشک شده و میخواره که خوابت نمیبره، همه هم خوابند، هیچ کس هم نیست برات کرم بزنه!


حوصله م از فلسفه سر میرود. زبان ش تلخ است و خواسته هایش برای اینکه ارضا شوند خیلی بی صبر اند.


"دل کانون هستی است. اگر چه ضعیف ترین عضو است، اما شکست نمیپذیرد. در واقع مسیح بازنده شد و همواره بازنده خواهد شد. اما به سبب همین ناتوانی پیروز گشت و این پیروزی نه همان پیروزی دنیا است. از همه چیز میتوان استفاده نادرست کرد، حتی از حقیقت، همچنان که از همه چیز میتوان لذت برد، حتی از پاک ترین چیزها مصرف کردن به منزله از میان بردن است. به این نحو، حتی خدا را نیز میتوان مصرف کرد. نقطه اوج این کار، این است که خدای را به سان بت بپرستیم، یعنی از خدا چیزی دلپذیر برای لذت ناچیز زیبایی شناختی شخصی بسازیم."

"در دلدادگی هیچ عددی در کار نیست، همواره یک است و یک است و یک. اگر خدایی وجود داشته باشد، به یقین شمردن نمی داند."

نور جهان – کریستیان بوبن


Sunday, January 16, 2005


امتحان سخته،
امتحان دادن خیلی سخته،
مخصوصاً وقتی امتحان شامل طرح خود صورت مساله هم میشه،
باید هم خودت بفهمی ساعت و روز امتحان کی ه،
بفهمی جلسه کجا تشکیل میشه،

مخصوصاً وقتی که آدمی باشی که فکر کنی توی امتحان پس دادن باید معجزه کنی، فکر کنی برای امتحان دادن باید یه کار خارج العاده کنی، فکر کنی حتماً این راهی که به ذهنت رسیده غلطه و راه حل اصلی و درست لازمه ش اینه که به خودت فشار بیاری و یک کار شاق انجام بدی. هر چی هم به خودت بیشتر فشار بیاری احساس میکنی امتحان رو بهتر پس دادی، چون سخت تر بوده.

گاهی سوال امتحانی دقیقاً از همون راهی حل میشه که خیلی خوب بلدی و بهش عادت داری.

Veronique


درسهایی هست که برایش باید شاگردی کرد. درسهایی که توشون فرصت برای آزمون و خطا نیست. اما همه فکر میکنند که راهش همین آزمون و خطاست و یادشون میره که کلاس معلم هم داره.

معلمم مثل یک هدیه، توشه راه، کتاب و دفتر مدرسه، به من معشوقی داد بی تن و بی چهره که درس صبر و رضا یاد بگیرم. راستیش که صبر را بلد بودم، رضا را هم کمی، اما باید استفاده ی عملی شان را و درس اتکا به عشق را با هم امتحان پس بدهم...
انگار،...

پی نوشت: راستی امشب من تو بغلش خوابم برد، ورونیک تنها موند!




زبانی نمی دانستم که نداند و نفهمد،
پس پرستیدنش را پنهانی، در دلم زمزمه کردم،
غافل از اینکه آن زبان را نیز می شنید.

Saturday, January 15, 2005

Saturn, all night long



زحل بعد از غروب آفتاب در افق شرقی خیلی پرنور دیده میشه، البته پریشب اوجش بود، اما به طور کلی در اواسط ژانویه در نزدیک ترین فاصله ش به زمین قرار داره،
به هر حال که با این هوای آلوده تهران چیز زیادی دیده نمیشه.
هر کی جای بهتره حالشو ببره :)

قول میدم اگه یه بار به طور واقعی همچین چیزی رو ببینید رسماً جر میخورید! تاریخ اولین تجربه های من هم به همون زمانی بر میگرده که اورانوس و زحل رو با تلسکوپ دیدم :)







حرفی نیست،
باید آینه ای گذاشت،
و خود برخواست،
...





Wednesday, January 12, 2005



فرصت کوتاه است و سفر جانکاه،
اما یگانه ست و هیچ کم ندارد.

به جان منت پذیرم و حق گذار!




یادم آر که چون بر سلامتی حضورت نوشیدم، حضور می ناب حضرتش از خاطر نرود.
خوشا ترسایانی را که نان و می را نیز به یاد جان خورند و نوشند و یک لحظه از یادش غافل نمانند که هر چه داریم از اوست و هر آنچه نداریم نیز هم.





انسان زاده شدن تجسّد ِ وظيفه بود:
توان ِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان ِ شنفتن
توان ِ ديدن و گفتن
توان ِ اندُه‌گين و شادمان‌شدن
توان ِ خنديدن به وسعت ِ دل، توان ِ گريستن از سُويدای ِ جان
توان ِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع ِ شُکوه‌ناک ِ فروتنی
توان ِ جليل ِ به دوش بردن ِ بار ِ امانت
و توان ِ غم‌ناک ِ تحمل ِ تنهائی
تنهائی
تنهائی
تنهائی‌ی ِ عريان.





انسان
دشواری‌ی ِ وظيفه است.




Monday, January 10, 2005






...
...
...

میبینی؟
به افتخارت دارم سکوت میکنم عزیزم.
شاید دوست داشته باشی یک کم با هم والس برقصیم،
فقط باید این بار یادت باشه که نرم و سبک قدم بر داری،
درست مثل این دونه های برف که پایین میان،
1، 2، 3،
1، 2، 3،
درست مثل دودی که از دهن بابا داره بالا میره،
درست مثل نگاه بابا که مارو نگاه میکنه، برف بازی میکنیم.
لم داده روی صندلی پارک که روش این موقع کلی برف نشسته،
دود میکنه،
من بغلش نمیکنم،
دختر که پدرش رو بغل نمیکنه که،
فقط ازش عکس میگیرم،
از دودی که از دهنش بالا میره عکس میگیرم،
از لم دادنش عکس میگیرم،
از نگاه کردنش عکس میگیرم،
از همه ش عکس میگیرم،
یه جوری که همه ش توش باشه،
که باد هم باشه،
که گوله برفی که اشتباهی یا عمدی میخوره تو لنزم هم باشه
که دونه های برف هم که نرم و سبک میان پایین هم باشن،
نرم و سبک،
نرم و سبک قدم بردار،
یه جوری که خفه م نکنی،
یه جوری که خفه نشی،
یه جوری که بشه اوج گرفت،
باید دور تا دور چرخید،
نرم حرکت کن عزیزم،
خودتو رها کن،
بسپر به آهنگ،...
1، 2، 3،
1، 2، 3،
میبینی؟
به افتخارت دارم هذیون میگم عزیزم!



Saturday, January 08, 2005



مهسا و حسین هم پر ... خراب بشه اون ...!



Thursday, January 06, 2005



من حواسم همیشه هست، همیشه اینقدر حواسم هست، که از بس حواسم هست همه ش دیوونه میشم.

اول خودمم، بعد خودمم که خودمو میبینم، بعد خودمم که خودمو که خودمو میبنه میبینم بعد همینطوری بازم،... بعد دیوونه میشم.

اصلا دیوونه شدن از همین جا شروع میشه.
باید به این نهایت برسی که بتونی بزنی زیرش و از FFFF تبدیل بشی به 0000،
میفهمی چی میگم؟

پ.ن.1. ته
پ.ن.2. دلم
پ.ن.3. یه
پ.ن.4. جوری
پ.ن.5. شد
پ.ن.6. دلم
پ.ن.7. انگار
پ.ن.8. داره
پ.ن.9. شمارش
پ.ن.10. معکوس
پ.ن.11. میکنه
پ.ن.12. انگار
پ.ن.13. الان
پ.ن.14. صفر
پ.ن.15. میشه
پ.ن.16. بعد
پ.ن.17. میترکه!
پ.ن.18. ...




هیچ چیز از آن انسان نیست
هرگز
نی قدرتش
نی ضعفش
و نی حتی دلش

و آن دم که دست به آغوش می گشاید
سایه ش سایه ی صلیبی ست ...

و آن دم که میپندارد خوشبختی را
در آغوش فشرده ست
آن را له میکند.

زندگی او طلاقی عجیب و دردناک است ...
هیچ عشقی را ...
سرانجام خوش نیست.


ماتئی ویسنی یک
زر زده نه؟
خیلی زر زده، مگه نه؟
مگه عشق اصلا سرانجام داره که خوش باشه یا بد باشه؟


Which Nirvana Song Are You?



I'm a Lithium!
That's very true because I'm not gonna crack!





The goods question are:

3. Have you ever attempted suicide?
Yes No Either

4. Have you ever succeeded?
Yes No Either

18. We can plant a house (yes) or we can build a tree (no)?
Yes No Either


Tuesday, January 04, 2005



دلم ميخواد مثل لذت خنکي باد باشم براي کسايي که دوستشون دارم،
يا دلچسبي يه آتش گرم،... خودمم زود زود زود شعله ش رو تنظيم ميکنم. که نه از سرمام مور مور بشن و نه از هرم گرمام بسوزند.

دلم ميخواد اينطوري باشه، اما نيست، خودم ميدونم،... آدم يه موقع بار ميشه، خودشم نميفهمه، ... اگرنه دوست داشتن هيچ چيز ترسناکي نداره.

چيزي که ترسناکه اينه که يکي بهت بگه ميخوام خدا رو از دوست داشتن تو بپرستم و اون موقع است که من نميدونم چيه، سوختنه يا خاکستر شدن يا به باد رفتن يا يخ کردن يا منجمد شدن... يه چيزي تو اين مايه هاست که سرم مياد.

به خدا!






مسي ميگه آدم گاهي از تب عشق ميکنه، گاهي از تب تب، گاهي از تب تب تب، ... به همين ترتيب :)

Monday, January 03, 2005




شاید باید به موقع میخوابیدم
تا خواب تو را میدیدم،
اما با تو، اینجا، در بیداری،
خوابم هیچ جای دوری نمیرفت.

صبح، هنوز اینجا بودی، بالای سرم
و تمام روز، نفهمیدم کی خواب بودم و کی بیدار.


Sunday, January 02, 2005



و آیا مسیح هیچ گاه از این گفت که اگر کسی بر گونه راستت بوسه زد، گونه چپت را پیش آور؟

يقين دارم که اگر هم گفته باشد در باب نقطه ي همگرايي سري بوسه ها آنگاه که پي در پي بر راست و چپ فرود آيند هيچ تئوري مطرح نکرده است.



من واقعاً متاسفم، ولی مجبورم مسئولیت تمام اتفاق های اخیر رو بر عهده بگیرم. اصلا همچین منظوری نداشتم. میدونستم یه تکون تکونی میخوره اما دیگه هیچ جوری فکر این دو سانت کج شدن زمین رو نمیکردم.

خلاصه اعتراف میکنم. این زلزله ی اخیر کار من بود. هی میگم ول نکنین برین!! این میشه دیگه!

ولی خداییش چه زندگی ای شده! آدم تو اقیانوس به اون گندگی هم نمیتونه با خودش خلوت کنه :(

Saturday, January 01, 2005



مِی، خیلی بده بده بده بده!
من دیگه که نمینوشم.
هیچ تا!