Thursday, October 27, 2005



اون حرفایی که آدم حرف حساب میکنه، حرف نیست بدکردار، مایحتاج احساس خفه گیه!



من اناری را میکنم دانه به دل میگویم، آخ!
نکند بپرد روزی در چشمم، آبِ انار!
و این است انتهای شعور من بعد از یک شب تا صبح ور رفتن با چس مثقال الگوریتم!

Wednesday, October 26, 2005



هروقت استاد ها و صاحب کار ها به خوابم میان میفهمم که یه جای کار می لنگه! از دو حالت خارج نیست، یا عاشق شده م (که نقض غرض است!) یا ریده م.



من آخرش هم باید برم ایتالیایی یاد بگیرم.

Thursday, October 20, 2005

Tuesday, October 18, 2005



در عرض دو روز چندین نفر بهم گفتن که انگلیسیم خیلی خوبه و من خیلی کیف کردم.
در عرض چند روز سه چهار نفر بهم گفتن که با وجود اینکه تیپ نمیزنم اما خوش تیپم و من خیلی کیف کردم.
این سپایت دِ فکت که ریکرسیولی از این کیف کردنام حالم به هم میخوره لطفاً یه چند نفر بیان بگن که این سپایت دِ فکت که ماتحت بنده کلاً از قدیم مشکل داشته، و با اینکه اینسکروتبلی سر خودم رو شلوغ کرده م اما بالاخره جی.آر.ای یک نتیجه ای میگیرم.

در ضمن من شنبه ندارم(ش). از اونجایی که پولم خیلی زیاد کرده و خانه و خانواده هم ندارم رفتم کنسل کردم و میخوام برم دوبی امتحان بدم. البته بماند که مردم(!) میخوان برن لندن امتحان بدن!

در ضمن رضا خوراک مغز خوشمزه ای درست میکنه. مصالح ندارم فقط!

Saturday, October 15, 2005



In Liverpool - Suzanne Vega



Homesick for a clock
That told the same time
sometimes you made no sense to me
if you lie on the ground
in somebody's arms
you'll probably swallow some of their history


And the boy in the belfry
He's crazy, he's throwing himself
Down from the top of the tower
Like a hunchback in heaven
He's ringing the bells in the church
For the last half an hour
He sounds like he's missing something
Or someone that he knows he can't
Have now and if he isn't
I certainly am
YELL


سر میز شام لب تاپم رو باز کرده بودم یک چیزی رو تا یادم نرفته تو کارم وارد کنم. والتر برگشت گفت Stop being so geeky, it's dinner time! go out, socialize!!
خواستم بگم کجای کاری نذر کرده م اگه این مقاله Accept شد 8 روزی، روزی 1024 تا صلوات بفرستم دیدم انتقال این مفهوم چالش بسیار دارد لب تاپم رو بستم گذاشتم کنار!! :)



ماتحت جان بیخود نسوز که سوز تو هیچ کار نکند!

Wednesday, October 12, 2005



خیلی ها رفتن،...
رفتن همه شون سخت بود،
رفتن بعضی ها از بعضی دیگه سخت تر بود،
نیما هم رفت.


Thursday, October 06, 2005



من که خیلی من به تجاوز میکنم دوست دارم!!
"سیب از کناره قافیه قل خورد...بیدار باش مرغکه نازم...شب می کشد تن خود را به چنگه ی سازم...یارب بگوش باش که این صدای نای نی است... رسوا اگر تو نخواهی شوی دوست من ..خدا...می نوش که همرنگ شوی امشبی با ما"
"خدای من ...می دانم...تو هم دلت کمی سنگفرش می خواهد و یک صندلی خالی چوبی فلزی...و کوچه ای که از عبور خالی نباشد...ولاجرم عشق آنهم عشق زمینی.....شاید درعصر یک روز خاکستری"

Tuesday, October 04, 2005



ناگفته نماند که زیباترین پسری که در سیاحت مشاهده نموندیم، در پاریس جلوی ورودی متروی نزدیک per-lachaise با دو سه دختر دیگه و یک آقای سن و سال دار، تبلیغ مذهبی میکرد. داشتم از توی کیف سنگینم بلیط در میاوردم که اومد سمت م و شروع کرد حرف زدن. شاید اگر اینقدر زیبا نبود صبر نمیکردم که ببینم چی میگه. انگلیسی درست حرف نمیزد، وقتی دید از روی متن فرانسه خودم دارم میخونم هر جا گیر میکرد ادامه جمله رو فرانسه میگفت و پرش هاش کلی هیجان انگیز بود. {اعتراف کنم که دلم میخواست لپش رو بکشم!}
مجله ای که بهم داد و آدرس همایش هاشون رو امروز توی بند و بساطم دیدم کلی شاد شدم. موجودی بود که نمیشد گفت قشنگه، یا خوشگله، یا خوش تیپه یا بلکه هم جیگره! دقیقاً "زیبا" بود.
وقتی فردا صبحش رخداد این حادثه رو به اطلاع دوستی که خونشون بودم رسوندم، گفت all handsome men are either priest or gay!
:) من هم که الان دارم از شدت احساس جهان دیدگی میترکم هم عرض کنم که به این مساله اعتقاد پیدا کرده ام.



فاش میگویم و از گفته خود دلشادم که هر وقت گفتم نمی دونم چمه که خوبم یا بدم، دروغ گفته م، چون همیشه میدونم. همیشه!
خلاصه ش عجالتاً اینکه کل دنیا تبدیل شده به گلواژه!



صبح با صدای همهمه ای که از بیرون میومد از خواب بیدار شدم... ترسناک بود. انگار بین خواب و بیدار باشم،... اما بلند شدم و نشستم، توهمی در کار نبود.
بین سر و صدایی که از خیلی دور میومد صدای یکی قابل تشخیص بود که از ته گلو داد میزد: "من بیگناهم، من نمیخوام بمیرم!"