Saturday, September 25, 2004

امروز همسایه بالایی رو توی خیابون دیدم. سلام و علیک معمولی، ... آخرش گفت چه قدر خوبه که هر وقت من دلم صدای سازت رو میخواد، میزنی، فقط باید خیلی بخوام تا بزنی، برای دل من هم شده بیشتر بزن! گفت دیروز که میزدی فکر کردم با خودم که صدای سازت عین پیچک میمونه که پایین کاشتیش و آبش که میدی بزرگ و بلند میشه و تا پنجره خونه ما میرسه،...

دیروز پارتیتا میزدم ... یعنی میدونی ... ؟ فکرشم نمیکردم! یعنی ها ... کف کردم! یعنی دیگه ساز هم برای خودم نمیزنم ...

No comments: