Thursday, September 23, 2004

چشمهام رو که باز کردم دیدم هوا روشن شده، فقط نور روی دیوارها آشنا بود، مثل نصف بارها فکر کردم که "من اینجا چی کار میکنم؟" مثل نصف بارها سوالی کردم که جوابش رو خوب میدونم، برای خودمم ادا در آوردم که بگم این فکرام میاد و میره، از اون ور هم مثل همیشه ی این جور موقع ها یک زبون درازی به خودم کردم، دنبالش جوابش رو با دهن دره دادم... بعدش مثل نصف بقیه بارها فکر کردم "چرا بیدار شدنم الان از خوابیدنم بهتره؟" مثل همیشه ی این جور موقع ها یک بهونه ای برای خوابیدن پیدا کردم. دیدم اون دو تا خوابیده ند و خیلی جاها هست که من بلد نیستمشون، پتوی قرمز رنگ رو کشیدم روی خودم و باز خوابیدم.این بیدار شدن نه شبیه این نصفه بود نه شبیه اون نصفه، اصلاً یک جوری بود، قبل از اینکه خوابم ببره فکر کردم این بار، دو تا فکر کردم، باید یک بار که بیدار میشم به هیچی فکر نکنم که تعادلم برگرده سر جاش.

No comments: