Sunday, June 19, 2005



آفتاب نشی باز بری زیر ابرا
مرواری نشی بری ته دریا
رودخونه نشی بری قاطی سیلا
اگه اینجوری بشه، وا ویلا، وا ویلا!

وا ویلا، وا ویلا،
وا ویلا، وا ویلا ویلا!

پ.ن این پست هیچ ربطی به انتخابات نداره!

4 comments:

Anonymous said...

agar be entekhabat rabt nadare hatman be shahram shabpare rabt dare :D

Anonymous said...

salam....az in head e webloget kheily khosham ooomad :)

آرتین said...

غم دل با تو گويم غار
كبوترهاي جادوي بشارتگوي
نشستند و تواند بود و بايد بودها گفتند
بشارتها به من دادند و سوي آشيان رفتند
من آن كالام را دريا فرو برده
گله ام را گرگها خورده
من آن آواره ي اين دشت بي فرسنگ
من آن شهر اسيرم ، ساكنانش سنگ
ولي گويا دگر اين بينوا شهزاده بايددخمه اي جويد
دريغا دخمه اي در خورد اين تنهاي بدفرجام نتوان يافت
كجايي اي حريق ؟ اي سيل ؟ اي آوار ؟
اشارتها درست و راست بود اما بشارتها
ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگينم ، غار
درخشان چشمه پيش چشم من خوشيد
فروزان آتشم را باد خاموشيد
فكندم ريگها را يك به يك در چاه
همه امشاسپندان را به نام آواز دادم ليك
به جاي آب دود از چاه سر بر كرد ، گفتي ديو مي گفت : آه
مگر ديگر فروغ ايزدي آذر مقدس نيست ؟
مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نيست ؟
زمين گنديد ، آيا بر فراز آسمان كس نيست ؟
گسسته است زنجير هزار اهريمني تر ز آنكه در بند دماوندست
پشوتن مرده است آيا ؟
و برف جاودان بارنده سام گرد را سنگ سياهي كرده است آيا ؟
سخن مي گفت ، سر در غار كرده ، شهريار شهر سنگستان
سخن مي گفت با تاريكي خلوت
تو پنداري مغي دلمرده در آتشگهي خاموش
ز بيداد انيران شكوه ها مي كرد
ستم هاي فرنگ و ترك و تازي را
شكايت با شكسته بازوان ميترا مي كرد
غمان قرنها را زار مي ناليد
حزين آواي او در غار مي گشت و صدا مي كرد
غم دل با تو گويم ، غار
بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
آري نيست ؟

Anonymous said...

etefaghan khili ham rabt dare, makhsoosan ghesmate vavilash.

hala hame ba ham.......

vavila vavila
vavila vavila.........
((dast dast........))
vavila vavila
bia bala ahaaaaa
vavila vail............