Friday, October 15, 2004

اگه همه ش من بگم که منم همینطور چی؟
بگم "چرا؟ چرا؟ چرا لازمه که اینو بگم؟"، چی میگی؟

آخه الااااااااغ جونم، قربون ریختت برم الهی! اگه فرق نمیکرد که اصلاً اصلاًش می گفتم خفه شو دارم رانندگی میکنم، نه اینکه وسط اتوبان بزنم رو ترمز، ها؟ ،...

بگم فرقاشو؟ بگم میفهمم؟ بگم بعد از اینکه فهمیدم، بعدش ها، میگم من کنار اونا نیستم، اونایی که من کلی چیز ازشون دارم، چه مستقیم چه معکوس، اما صرفاً چون جاشون کنار من نیست و میخوای بگی که نیست که نباید تقبیح شون کنی! همین که دنیاشون با دنیای ما یکی نیست، لازم نمیشه کنارشون بگذاری، کم نه اینکه خیلی ها هم مارو تقبیح میکنند،... الان میگی خوب بکنند گور باباشون، ... بقیه هم به همون اندازه میگن گور بابای ما نه؟! پس فشار نیار به خودت، اصلاً هیچ مساله مهمی در جریان نیست،... هیچ!

هووممم، داری منو؟ نیگا کن! یعنی نه، فکرشو بکن،... تو باشی مثلاً مهسا و یکی بیاد برات شش ماهه گدشته زندگی منو تعریف کنه. چی میگی؟ منو نمیگذاری یک جایی دور و بر اونا؟
فقط اینکه تو با کارکرد فکری من آشنایی باعث میشه این کار رو نکنی،... من از همین میترسم...

این همون چیزیه که باعث شد تو، خودِ تو و کلی آدم دیگه یک سال و اندی من رو یک جورایی بایکوت کنید!

نکردید؟
نکردید؟
نکردید؟


و حالا همین تو نیستی که مثل یک ماده شیر از تصویر من مراقبت میکنی؟

فقط برای اینکه ه.ه. از خنده ریسه میرفت، واسه خودش سر کلاسها اظهار فضل میکرد و توی یقه پسرها آب میریخت و باهاشون همونطور میگفت و میخندید که با دخترها،... اولین کسی بود که همه به اسم کوچیک صداش میکردند و اسم مستعار همه دخترها رو پیش پسرها میدونست... و هزار تا چیز کوچولو موچولوی دیگه که الان بهش میخندیم. منم میخندم. تو هم میخندی. عین خیالمون هم نیست که چه بلاهایی سر من آورد.

من هم از همین میترسم. از اینکه میبینم این دفاع فقط از شناخت ناشی میشه و نه چیز دیگه ...

میگما،
بیا یک کم قضاوت نکنیم،
یا یک کم دیرتر قضاوت کنیم،...

همه چی به موقع ش
سر جاش

عزیز دلم!
همین!

No comments: