Saturday, April 23, 2005



خواستم در وصف بوی نای کولر، دفعه اولی که برای گرما روشن میشه چیزی بگم، عقلم به چیزی قد نداد. روی صندلی م لم میدم عقب و با دستم موهامو جمع میکنم و توی هوا نگه میدارم.
...
یکی میگفت سرما حیوانات رو به هم نزدیک میکنه، سرما که تموم میشه، فصل جفت گیری شروع میشه. از همون حیوون ها مثلاً، ...
...
باد خنک میخوره به گردنم، تنم هم بی خودی بوی Truth میده. نای کولر که از اول بهانه بود، اصلش اینه که الان که خوابی دلم برات تنگه.
...
اینجا آفتاب تند میتابه. هیچ اثری از سرما نیست. فقط یه جانور اهلی نشسته، لم داده به صندلی قرمزش، موهاشو هی حلقه میکنه لای انگشتاش و دوباره باز میکنه. باد خنک کولر میخوره به گردنش، بی خودی.

پی نوشت فردا امتحان داره، درس هم نمیخونه، بی خودی!

1 comment:

Anonymous said...

khili bikhood karde dars nemikhoone
sad nafaro be khAtere emtehAne nemidoonam chi chi work rooze jome sare kAr gozAshte hAlA ham dars nemikhoone?????????
in ahlie ajab heivoonie be khodA!