Monday, January 29, 2007



مدتیه که مهمترین بخش غمبار زندگیم این شده که دلم میخواد مامان و بابا و برادرهام رو از اون وضعیت تحت فشار ایران نجات بدم و میدونم هیچ کجای دنیا براشون بهتر از ایران نیست. غمباریش هم در همینه.

* * *

دیروز رفتم فروشگاه خرید، دم صندوق یه پیرزن چروکیده و قوز دار ازم پرسید پاکت پلاستیک میخوای یا کاغذی؟! پیرزن بیچاره حداقل 80 سالش بود! پول رو که دادم زودی دویدم که بهش کمک کنم، جلوی دستم رو گرفت و با عجله شروع کرد بقیه ش رو جمع کردن و ریختن تو پاکت ... نمیدونم از غرورش بود یا از اینکه اگه از عهده کارش بر نیاد میندازنش بیرون. هر کدوم که باشه به یک اندازه اسفباره! اینم از اینجا و رویای آمریکایی ...

Saturday, January 20, 2007



احساس یه بچه فیل رو دارم که داره متولد میشه ...
سخته!



رقص تک نفره م دخمه ی تنهایی م بود، بدون در و دیوار و سقف،
خلاء ی بود برای اینکه خودم باشم.
خودم گم شده، تو هم گم شده ی... با هم گم شدیم.
هیچ معجزه ای ما رو پیدا نخواهد کرد.






من پری کوچک غمگینی را میشناسم...
پری کوچک غمگینی را میشناسم
که دیوانه دیوانه دیوانه دیوانه دیوانه دیوانه وار
برای صدفها و جلبک ها قصه از عشق های کهنه میگوید
و اشک شور در اقیانوس شور میریزد.


Monday, January 01, 2007



لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الموحدین
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الخائفین
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الوجلین
لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الراجین ...
هر دعای میخونم اون خطِ "الهی اکتب لی هذه الشهاده ..." رو ناخودآگاه زیر لب تکرار کنم. خودم میترسم از اینکه یه روزی حالِ این روزهام یادم بره، میخوام خدا یادش بمونه!