Tuesday, January 18, 2011

اندکی هذیوون

- از همه جا بی خبرم.

- هنوز برام سواله،‌ چه شد اون تویی که باید از من تو را عاشقم میموند؟ عشق را به قرینه ی خودخواهی و تو را به قرینه ی حماقت حذف کردی و تنها من ت مانده بود و منت ش. تویی که انگار عاشق ترین مرد جهان بودی؟ حالا با اون خاطره ی «توهمِ معشوق واقع شدن» چه کنم؟

- دست به من نزن. جای دستهات،‌ جای انگشتهات،‌ هنوز روی پوستم میسوزه. بزن به چاک.

- پسرکی در خیابان دست در گردنبدم انداخت. التماس میکرد. گردنبدم را میخواست. گردنبدم. آی آی آی گردنبدم. گردنبد پدری. گردنبدی که پدر در دستم گذاشت.

- ناخن هایم را کوتاه میکنم. پیانو،‌ پیانو، پیانو. این بار چه آهنگی رو حفظ کنم؟ شوپن میطلبه، مازورکا میطلبه. این مازورکا رو میطلبه.

1 comment:

Anonymous said...

باید از آن گونه باشد که:
منم همراز تو در حشر و در نشر
نه چون یاران دنیا میزبانم
نه چون یاران دنیا ...