Monday, July 13, 2009

درد را از هر طرف که بخوانی درد است



تویی که تو ایرانی, نمیدونم کی هستی, نمیدونم چی بهت بگم, بگم منم اینجا نشستم پشت این اینترنت کوفتی که مثل سرعت برق همه ی عکسها و فیلمها رو بهم نشون میده و فرصت نمیکنم بعضی هاشو ببندم و نگاه نکنم قبل از اینکه قلبم بیاسته و اشکم سرازیر بشه جلوی هر کس و ناکسی؟ بگم که یک ماهه هر چند ساعتی رو که تونستم بخوابم توی کابوس ایران بودم و هر چند ساعتی رو که بیدار بودم باز شاهد کابوس ایران بودم ... بگم چه قدر میشه که میبینم مدتها خیره مونده م به یک عکس ساده. به چند ثانیه ویدیو به یک صدای فریاد. خودم رو میبینم که توی تاریکی شبها داد میزنم الله اکبر و دیگه از تاریکی نمیترسم. خودم رو میبینم که بالای سر اون دانشجویی که تو اصفهان گلوش رو پاره کرده بودند, توی سر خودم میزنم. خودم رو میبینم که بالای سر ندا نشسته م و دست بر سینه ش فشار میدم و دیگه از خون نمیترسم. خودم رو میبینم که جلوی اوین مادر آشفته ی سهراب رو بغل کرده م و بهش میگم "من رو به فرزندی خودت بپذیر." صدای خودم رو میشنوم که داد میزنم "میکشم آنکه برادرم کشت." صدای خودمو میشنوم که وقتی گاردی ها حمله میکنند با بقیه همصدا میشم و فریاد میزنم "نترسیم نترسیم" و بعد "ما همه با هم هستیم"ش رو حتی توی دلم هم آروم تر میگم. به خودم میام. یادم میاد از اینجا نظاره گری بیش نیستم.

کاش ایران بودم. مگه این بسیجی ها چه قدر انرژی برای باتون زدن دارن؟ کاش چندتاش به جای بقیه سهم من میشد. مگه این بسیجی ها چه قدر گلوله برای شلیک کردن دارن؟ کاش یکیش به جای بقیه نصیب من میشد شاید این غوغا و همهمه یی که توی دلم بیداد میکنه بیرون میریخت. میترسم از این همه دردی که داره رو هم تلنبار میشه, کاش به کاری میومد. به خدا درد رو از هر طرف که بخونی درده. کاش یه نفر دست من رو هم میگرفت, تو چشمام نگاه میکرد و میگفت: نترس, ما "همه" با هم هستیم.

1 comment:

amitist said...

گرگها خوب بدانند در این ایل غریب / گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند / توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان / دل دریایی و چشمان تری هست هنوز