صبح با صدای همهمه ای که از بیرون میومد از خواب بیدار شدم... ترسناک بود. انگار بین خواب و بیدار باشم،... اما بلند شدم و نشستم، توهمی در کار نبود.
بین سر و صدایی که از خیلی دور میومد صدای یکی قابل تشخیص بود که از ته گلو داد میزد: "من بیگناهم، من نمیخوام بمیرم!"
No comments:
Post a Comment