قصههایی بود تعریف میکردند واسه ما، وقتی بچه بودیم، از زمان انقلاب، از اینکه بچهها و جوونها چه طور اعلامیه پخش میکردن. چه طور اعلامیهها رو تو لباسشون و کیفشون جاسازی میکردن که موقع پخش کردن گرفتار نشن. چه طور از دست ساواکیها در میرفتن. ما که هیچ وقت تو اون شرایط زندگی نکردیم اما آنقدر این داستانها رو با جزئیات شنیدیم که انگار جزء خاطرهٔ شخصی مون شده. الان تو اینترنت آدم میگرده و میبینه مردم چه کارها که نمیکنن برای تبلیغات و چه طور به هم دیگه راه و چاه نشون میدن و ابراز نگرانی میکنن از گیر افتادن. اسمشو بگذار فیلتر، کارت تلفن،... همونه داستان، و چه آشناست.
No comments:
Post a Comment