نه لب گشايدم از گل نه دل كشد به نبيد
چه بي نشاط بهاري كه بي رخ تو رسيد
نشان داغ دل ماست لالهاي كه شكفت
به سوگواري زلف تو اين بنفشه دميد
بيا كه خاك رهت لالهزار خواهد شد
ز بس كه خون دل از چشم انتظار چكيد
به ياد زلف نگونسار شاهدان چمن
ببين در آينه جويبار گريهي بيد
به درد ما كه همه خون دل به ساغرهاست
ز چشم ساقي غمگين كه بوسه خواهد چيد
چه جاي من كه در اين روزگار بي فرياد
ز دست جور تو ناهيد بر فلك ناليد
گذشت عمر و به دل عشوه ميخريم هنوز
كه هست در پي شام سياه صبح سپيد
كه راست درين فتنهها اميد امان؟
شد آن زمان كه دلي بود در امان اميد
صفاي آينه خواجه ببين كزين دم سرد
نشد مكدر و بر آه عاشقان بخشيد
ه. ا. سايه
2 comments:
چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود
اههههه! تو هم گاييدی مارو با اين عشق و عاشق بازيات! نديد بديد که نيستی! تب تند زود عرق می کنه عزيزجان!
Post a Comment