نشسته پشت میز همیشگیش کنار پنجره. کسی پیشش نیست. دختره دو میز اون ور تر نشسته مثل همیشه، تنها. شاگرد کافه اسپرسو رو میگذاره جلوش. کنت در حالی که روزنامهش رو ورق میزنه، زیر لب چیزی میگه. عصره و کافه شلوغه. صدای آهنگ هم پشت صداها شنیده میشه. با انگشتای دست راستش رو لبهی روزنامه ش ضرب میگیره. ضربش هیچ ربطی به آهنگی که داره پخش میشه نداره.
زل زده به روزنامه ش، اما معلومه نمیخوندش، ضرباش منظم تر میشه، روزنامه رو تا میکنه میگذاره رو میز، دو دستشم دو طرفش. حالا پای راستشم تا اونجایی که دختره میبینه اضافه شده. انگار مردد باشه به جلوش خیره نگاه میکنه و ناگهان بلند میشه و میره بیرون.
باز پول قهوهش رو یادش میره، روزنامهش رو هم.
دختره یه لبخند عمیق میزنه که تا تو دلش میرسه. میدونه یه آهنگ داره به اسمش ساخته میشه، به اسم خود خودش!
2 comments:
آهنگی که جست و خیز می کنه. رو نوک پنجه می چرخه و می سره. فی المثل بلاس! ب َ ب َ بر فه
از این به بعد کنت دیدن داره:)
Post a Comment