ششششش...
اومدم
آروم باش
چیزی نمیخواد بگی
س
ا
ک
ت
Grace, she takes the blame
She covers the shame
Removes the stain
It could be her name
Grace...
It's a name for a girl
It's also a thought that, changed the world
And when she walks on the street
You can hear the strings
Grace finds goodness in everything
Grace, she's got the walk
Not on a ramp or on chalk
She's got the time to talk
She travels outside of karma, karma
She travels outside... of karma
When she goes to work, you can hear the strings
Grace finds beauty in everything
Grace...
She carries a world on her hips
No champagne flute for her lips
No twirls or skips between her fingertips
She carries a pearl in perfect condition
What once was hurt
What once was friction
What left a mark
No longer stings...
Because Grace makes beauty
Out of ugly things
Grace finds beauty in everything
Recuerdos De La Alhambra
Pepe Romero
یک دانه پاستیل می اندازم توی دهنم. ترش است. رویش هم یک پک می زنم به سیگارم، رویش هم اورنج گلاسه. زویش هم فکر میکنم، پاستیل خوب چیزی است. حس ژلاتینی ش که لای دندانها له و لورده می شود مثل این است که خرخره کسی را بجوی. راستش شک دارم اصلا کسی تا به حال خرخره کسی را جویده باشد، فکر کنم شاید ببر باشد که خرخره گوزن را میجود و آدم ها هم با حیوانات وحشی احساس همذات پنداری خوبی دارند. اما کلاً از دست انسانها بر نمی آید خرخره کسی را بجوند. حرص نمی خورم، بیشتر پاستیل میجوم. الان از آن گاهی ها نیست که دلم بخواهد سر کسی چیزی خالی کنم.
از این نیمکت انتهایی خوشم می آید، از پنجره کناری که به بیرون نگاه میکنی انگار دم پرتگاه نشسته باشی، تاریک است و کف کوچه دیده نمیشود، وسوسه سقوط قلقلکت میدهد. هوس میکنی بال های دست سازی روی شانه هایت ببندی و بپری پایین. از آن بالها که میدانی میشکند، اما اگر بالهایت بشکند و سرنگون شوی بهتر از این است که بگویند خودکشی کردی. شاید هم خوب باشد به چیزی اعتراف کنی و بعد خودت را دستی دستی پایین بیندازی. دارم فکر میکنم که چرا چیزی برای اعتراف کردن و کسی برای اعتراف کردن به ندارم.
روی این نیمکت روبرویی چندین نفر رفته اند و آمده اند، همه آشناهای قدیمی که به سختی اسمشان یادم می آید. این یکی را نمی دانم کجا دیده ام اما احوال می پرسد انگار می داند دیشب کجا بوده م و باید بگویم خوبم دیگر. زندگی سخت است اما یک جوری می شود سر و ته ش را هم آورد. این هم روبروی من نشسته است و رویش به من و دیوار، هر از چند گاهی میچرخد و نگاه میکند ببیند کی آمده ست و کی رفته است. اذیت کننده نیست، عادت میکنی، همه همینطورند. انگار دنبال چیزی میگردند. انگار منتظرند. خودم انگار به همان پنجره کناری لم میدهم، سرم را کج میکنم که ببینم چه میکنی. اگر این دخترک اینقدر دستهایش را در هوا نگیرد شاید ببینمت.
این روبرویی مریت تعارف میکند. بر میدارم و با آتشی که از سیگار خودش تعارفم میکند روشنش میکنم. درست مثل لب گرفتن می ماند. لب گرفتن سیگاری، حالم از بوی سیگار به هم میخورد. یادم می آید کجا دیده م ش. والس خوبی می رقصد. به جلو خم که می شوم تا آن فرآیند لب گرفتن مانند را انجام بدهم میبینم تنه ت را جلو داده ای، لبه میز و داری با دقت گوش میکنی. به چیزی که کسی لابد میگوید. چشمانم را می بندم و پک عمیقی میزنم. پشت بندش یک یک دانه پاستیل، رویش هم اورنچ گلاسه. حالم خوب نیست. خیلی نامربوط خورده م روی هم و پشت هم. بعد از این چند ساعت خسته م. این روبرویی حالم را میپرسد. لابد باید بگویم خوب نیستم. قیافه م داد میزند. از پنجره باد خنک میزند. هسته پرتقالی که روی اورنج گلاسه به تزئین گذاشته ند را از پنجره بیرون می اندازم. قبلش اعتراف میکنم. خسته م. چشمهایم به سختی باز می ماند. پیشنهاد میکند که من را تا خانه برساند. فکر رانندگی حتی خسته ترم میکند. لبخندی میزنم و قبول میکنم. تا می رود پول میز را حساب کند
سر میزت می آیم و سوییچ ماشین را دستت می اندازم. بدون اینکه سرت را بالا بیاوری می گویی:"آخر شب می بینمت." سر تکان میدهم و بیرون منتظر می ایستم. لب بالکن باد می آید. منظره ی پایین عمقِ آن پنجره را ندارد. می گویم:"آره، آخر شب می بینمت!"
8 مرداد 1383
چشمتو ببند، فکرشو بکن کلید ساز یه محل باشی!
همین،
فقط چشمت بسته باشه!
دیوونه های تازه کار همه شون خوشگل ند.
همه شون خیلی دوست دارند دیوونه باشند.
به هم که میرسند بوق میزنند.
نصفشون دلقک ند.
نصفشون کونشون گشاده.
نصفشون هنرمندن.
نصفشون باباشون پولداره.
نصفشون پژو 206 دارن.
نصفشون گیتار میزنن. (اگه یه روز بری سفر!)
نصفشون با مامان باباشون دعوا دارن.
نصفشون روزی یه بار عاشق میشن.
نصفشون هر کی دستشون میاد میکنن.
نصفشون فلوکستین میخورن.
نصفشون نیچه نمیخونن و فقط میگن خدا مرده ست.
نصفشون مارلین منسون گوش میدن.
نصفشون شورتشون از بالای شلوارشون معلومه.
...
دیوونه های تازه کار، دیوونه های کهنه کار رو که میبینن، نمیشناسن!
میگن "چه عاقل!!"
اونا ... تو اورکات... تو کامیونیتی دیوونه ها... دارن رای میگیرن ببینن کدوم دیوونه از همه خوشگل تره. امروز صبح دیدم و خندیدم.
اصلا هیچ کدومشون دیوونه ی واقعی نیستن.
همه شون یا دلقک ند.
یا کونشون گشاده.
یا هنرمندن
یا ...
...
دو نیمه، نخست نماز بر آوردند، که نیمی نیمِ بودنم بود و نیمی نیمِ بودنم بهرؤ بودنش. بسطِ هر نیم، دونیمِ دیگر بود که از آن هر یک، دو نیمه نخست نماز بر میآوردند و نیمی نیمِ بودنم بود و نیمی نیم بودنم بهرِ بودنش، و بسطِ هر نیم از آن چار هر یک دو نیمِ دیگر بود که از آن اینگونه هر نیم بسطِ دو نیمِ دیگر بود که بسطِ نیاز بود و محوِ نماز تا سحرِ سحر که بسترم از آب معطر گشت و وجودم از نورِ عرش منور و خاکسترم همه بر باد شد...
گفتم:
- باورم نمیشه
گفت:
-
گفتم:
- آخه ...
گفت:
- ایمان همیشه یک اتفاق بوده، اتفاقی که در وجودت می افته و انگار تقسیمش میکنه به دو نیمه ...
پشت چراغ قرمز گیر کرده بودیم. من دست چپم رو گذاشته بودم روی دست راستم و به راه خیره شده بودم که احساس کردم داره نگاهم میکنه. دستش اومد و دانه های تسبیح م رو که سه دور دور مچم پیچیده شده بود تکون داد. سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم. باز چشماش اونطوری بود که آخرش من نمیفهمم یعنی چی!
چراغ سبز شد. در حالی که دنده رو عوض میکرد و از بالای چشمش مراقب ماشین هایی بود که داشتند راه می افتادند، دوباره سرسری نیم نگاهی انداخت و پرسید:"ذکر میگی؟"
لبخند زدم. تسبیح رو در آوردم و از انگشت اشاره م آویزونش کردم جلوی صورتش و گفتم:"این تسبیحه؟ این که نه سر داره نه ته؟"
خندید، نه، نخندید، یه لبخند با صدای "هه" زد و لبش یه کم مچاله شد سمت راست. گفت:"قشنگه!"
تسبیح رو پیچیدم دور دستم و دوباره خیره شدم به راه. همونطور که تو سرم ذکر میگفتم و اون یکی دستم روی تسبیح میلغزید فکر کردم این یه تسبیحه. چرا نمیفهمی؟ یک تسبیح که سر و ته نداره. که از هرکجاش که بخوای میتونی ذکر گفتنت رو شروع کنی و تا هرجا تونستی پیش بری و هیچ وقت هم یک دورش تموم نمیشه. یعنی مجبور نیست تموم بشه. هر چی بیشتر ذکر بگی باهاش، یک دورت رو بزرگ تر کرده ی و تا هرجا دوست داشته باشی میتونی بزرگش کنی. تا هرجا.
"Remmember that child , that his life has been unfair to him?
I believe that my life has been unfair to me,... but I am different, I am gonna see my home run today... That's what makes baseball better than life. Life isn't fair but the ball is.... "
Robert Deniro , The Fan , 1994
9 more days and he will not see her breathing anymore!
از "من تو را عاشقم" عاشق بودن را به قرینه ی معنوی حذف میکنم.
و از " من تو را، ... " خودم را به قرینه ی عاشقانه،
و تنها "تو" می مانی،
که تمام من در توست،
و تمام عشق در توست،...
خیلی فکر کردم برای جواب دادن بهت... به همون دلیلی که من یواش یواش دارم کمتر و کمتر حرف میزنم و به این خاطر که از گنده گوزی آدم به نتیجه خاصی نمیرسه...
یک جمله میگم بهت، اصل ش رو.
مهم نیست آدم توی زندگیش چی کار میکنه، مهم اینه که اون کار آدم رو به کجا میبره. و این هیچ جوری قابل قضاوت نیست.
درد یعنی، وجود
در فاصله ای اندک
اما همیشه موجود
از ابدیت
دو سال پیش عید این رو روی اون عکس ماه کامل که تو تخت جمشید گرفته بودم، نوشته م و به جای کارت تبریک بعد از عید برای ملت فرستادم... یادته؟
میگم حالیم بوده ها
شش هفت ساله که بچه م همون توئه و به مرور داره بزرگ میشه. کوچولو کوچولو بزرگ تر میشه و جاش هم تنگ تر میشه. یک سالیه که به زیر های قلبمم فشار میاره، گاهی نفسم هم بند میاد. اما این بچه رو نمیزام. یعنی نمیشه که بزام. نه اینکه دلم نیاد که نمیاد ها، ... باید یک اتفاقی بیافته دیگه نه؟! اصلا میدونی فکر میکنم بقیه هم که میزان، یک اتفاقی که میافته یک تیکه از این جور بچه شون کنده میشه میافته بیرون. آره باید همین طوریها باشه.
خوب دیگه، بسه! من انتخابم رو کردم. از همین میخوام.
فقط این بار قضیه فرق داره، این بارمیخوام سیر بشم!
خوب؟
خوب؟
...
خودتو لوس نکن! دفعه دیگه خودم میمونم اون بالا تورو میفرستم پایین ببینی چه حالی میده گرسنگی!
اینو توی آرشیوم دیدم کف کردم :) یوهاهاها!
بهش گفته بودند يا خودش فهميده بود، ميدونست که چشمهای جذابی داره، فقط دماغش يک جوری نيمرخش رو خراب ميکرد. از وقتی دماغش رو عمل کرده نميتونه تمرکز کنه که بالاخره توی تاکسی طرف جلويی رو داشته باشه که از تو آينه ميبيندش يا به بقلی که نيمرخ جديدش رو ميبينه هم اميد داشته باشه،...
4 اسفند 82 - 11:40 شب
امروز همسایه بالایی رو توی خیابون دیدم. سلام و علیک معمولی، ... آخرش گفت چه قدر خوبه که هر وقت من دلم صدای سازت رو میخواد، میزنی، فقط باید خیلی بخوام تا بزنی، برای دل من هم شده بیشتر بزن! گفت دیروز که میزدی فکر کردم با خودم که صدای سازت عین پیچک میمونه که پایین کاشتیش و آبش که میدی بزرگ و بلند میشه و تا پنجره خونه ما میرسه،...
دیروز پارتیتا میزدم ... یعنی میدونی ... ؟ فکرشم نمیکردم! یعنی ها ... کف کردم! یعنی دیگه ساز هم برای خودم نمیزنم ...
"انسان عصر جديد هرگز به آن چه ميکند به تمامي دل نميسپارد. بخشي از او -عميق ترين بخش او- همواره بر کنار و هشيار است."
"عشق براي آن که محقق شود بايد قوانين دنياي ما را زير پا بگذارد. عشق رسواو خلاف قاعده است. جرمي است که دو ستاره با خارج شدن از مدار مقررشان و به هم پيوستن در ميان فضا مرتکب ميشوند."
"انسان مدرن دوست دارد تظاهر کند که تفکر او بيدار است. اما اين تفکر بيدار مارا به راه هاي پيچاپيچ کابوسي رهنمون شده است که درآن اتاقهاي شکنجه در آينه خِرَد تکراري بي پايان مي يابند. وقتي سر بر آوريم, شايد پي بريم که با چشمان باز خواب مي ديده ايم و خواب ها و روياهاي فرد تحمل ناپذيرند. و آن گاه, شايد, باز ديگر بخواهيم با چشمان بسته خواب ببينيم."
اکتاويو پاز - ديالکتيک تنهايي(از هزارتوي تنهايي)
هی یک دور، از یک ور top-down میچینم میام پایین و از اون ور bottom-up میام بالا، بعد هی به هم نمیرسند! مثل این انگشت ها که چشماتو میبندی و از دو ور به هم نزدیک میکنی و اگه رسید به هم یعنی دوستت داره! حالا نمیشه من چشمام باز باشه؟
پی نوشت: مقادیر فراوانی!