Sunday, August 29, 2010

Some poets make me feel very, very uncomfortable, especially the ones who read their poem titled "F*** Me" two inches from my face!
I don't care what they call themselves but there was nothing poetic about that piece of writing. Not even erotic! dude, can't a girl be left alone to study in a coffee shop?

Saturday, August 28, 2010

در باب طرح تحکیم بنیان خانواده


"She tells him not about herself effectively cheating on him, but about fantasizing making with a naval officer in a hotel, so on and so on. The entire film is his desperate attempt to catch up with her fantasy, which ends in a failure. Many people don't like, in that mysterious rich people's costume party where they meet for their orgies, the big orgy, they complain this orgy is aseptic, totally unattractive without erotic tangent, but I think that's the point. this utter impotence of male fantasizing. The film is the story of how the male fantasy can not catch up with the feminine fantasy. Of how there is too much desire in the feminine fantasy and how this is a treat to male identity."

From "A pervert's guide to cinema" by Slavoj Zizek, on the movie "Eyes wide shut"

ژیژک اینجا آنالیز میکنه میگه ریشه ی چت زدن اون شازده چی بود اما مشکل من با اون اصل هویت مردانه ست. هویتی که جوری تعریف شده که به جای اینکه شیفته ی رویای زنانه بشه،‌ احساس میکنه باید مقابله به مثل بکنه. قرنها زنها زیر میزی مردها رو آنالیز کرده ند، قلقشون دستشون اومده و با هزار جور بازی، بدون لخت کردن آقایون، جلوی بر خوردن به هویتشون رو گرفتن تا در نهایت به یک قسمتی از چیزهایی که میخواستند برسند. زنهای نسل جدیدتر دیگه این جور حرفهای مفت و زور تو کتشون نمیره، حالا یکی و احتمالا یک جماعتی از نسوان باید بیاد این نسل قدیم و جدید مردهایی رو که با توهم بزرگ شده ند رو از خواب بیدار کنه. مردهایی که هویت شون رو اشتباهی تعریف کرده ند. تا این مساله هم حل نشه اینها همینطور برای تثبیت هویت در خطرشون دست و پا خواهند زد. حالا ما در این دوره ی قحط الرجال یک جامعه شناس و روانشناس خبره و هنرمند میخوایم که راه حل ارائه بده. من اگر دستم میرسید میرفتم و مطالعه ی میدانی میکردم از زنهای چندین نسل پیش در مورد تکنیک های کنترل و مدیریت شوهر و شوهرداری تا کاملا به سبک اصلاحات قدم به قدم آقایون رو درمان کرد و از یک جایی هم شروع کرد که خیلی دردشون نیاد. (میدونم خیلی دارم خشن مینویسم، اما مریضم، تب دارم، ساعت هم سه صبحه! دیل ویت ایت!)

اول این فیلم ژیژک میگه، سینما برای این نیست که طلب و آرزوی کسی رو برآورده کنه، کار سینما اینه که یاد بده چه طور طلب کنید. بلکه م نسخه ی درمان این ها یک مجموعه فیلم باشه.

خلاصه اینکه، نه جناب کوچک زاده، قضیه فقط لذت نیست. شعورت نمیرسه الکی خواهر و مادرت رو تعارف نکن و با اسم تحکیم بنیان خانواده روش گذاشتن الکی سر ما منت نگذار.
The wold is too small to be able to find any lost love in there,
Nobody gets lost here.
Just as easy that they have appeared, people,
pack their baggages, and disappear, one in the fog, one in the mist, one in the wind,
and the cruelest disappears in the snow, ...

What remains is their footsteps,
and a memory, that once in a while, blows your curtains like the early morning breeze.

در گلستانه چه بوی چمنی می آمد.

Tuesday, August 24, 2010

برای فراموش کردن یک رویداد، باید نخست تمام نیرویمان را به کار بگیریم تا آن رویداد را کاملا به یاد بیاوریم. مفهوم مقابل هستی، نه عدم، بلکه پایداری ست: آن چه وجود ندارد به پایداری ادامه می دهد و برای رسیدن به هستی تلاش می کند.

در راستای اینکه دیشب خواب دیدم حامله م بچه لگد میزنه و ابراز وجود میکنه و یک بچه هم در بغلمه. خیلی غریب بود، اما هیچ احساس بدی نداشتم. نه ناراحتی، نه اضطرابی، ... توی خواب که به تعبیر فرویدیش فکر نمیکردم، اما تعبیرش هم بد نیست.

نه چندان در همین راستا ولی اسم این جوجو لوین ه. وسط زمین رقص در حال گریه یافتنمش اما بعدش خیلی به هردومون خوش گذشت :(




Monday, August 23, 2010

آخر پست مدرنیستم در هپروت

راه حل مهندسی برای اینکه دل آدم جنده نشه اینه که جسمش جنده بشه.
راه حل های مهندسی همیشه وسط کار ترتیب یک عده ای رو میدن. از این بابت که همیشه یک جای کارشون میلنگه، از این بابت که مهندسی ن. از این بابت که مهندسین کشف همه ی متغیرهای محیطی رو یاد نمیگیرن. سر و کارشون که با تقریب باشه بالاخره یک موقعی اهمیتش رو میفهمن، اما باز لزوما یاد نمیگیرن، فوقش می افتند به افسردگی وجودی که اون هم دردی از کسی دوا نمیکنه. آدم خوبه پازیتیویسم ش در همون حد د٬م بمونه.

آخر و عاقبت اینجور مهندسی های لوکال، گلوبال وارمینگه. به عبارتی فاجعه، به عبارتی آی سوپر ایگوی زیبا چهر، پریا، ریدی، بادا که دستانت از سر ما برداشته شود.

یعنی میخوام ها،‌ نمیتونم، یه بنده خدایی گفت مهندس بشو نیستی،‌ بیاد ببینه چه مهندسی میکنم واسه خودم!

راستی این عرفان که میگن چیه؟ ما که داشتیم میرفتیم طبقه چهارم چی شد اینطوری شد؟ اون موقع که واسمون میخوندن یواش برو نخوری زمین از پله های زیر زمین گوش ندادیم دیگه، گوش ندادیم.




I`m in love with my lust
Burning angel wings to dust
I wish I had your angel tonight



آیا بیش از حد دارم میفشارمش؟ ام آی پوشینگ ایت تو فار؟
من حد وسط بلد نیستم، فقط ناپدید شدن بلدم ...
۱
۲
۳
...


بوم

پ.ن. دروغ میگم، بلدم، اما دوست ندارم.

Wednesday, August 18, 2010

مرض از خودم است و درمان نیز هم.
مرخص.

Monday, August 16, 2010

از برزین خوشم میاد، چت میزنه زکاتش رو هم میده ملت هم چت بزنن صوابی هم میبره، من چت میزنم میام وبلاگ مینویسم، کسی هم نمیخونه. اگرهم بخونه میگه عق، میگه بابا ننه من غریبم ... اما آی ننه من غریبم!‌ من غریبم.

پی نوشت: من دوباره در مود استاد کشی م. چیز مهمی هم نیست.


Friday, August 13, 2010

Meteor Shower

Had my first kiss after watching a meteor shower, in the mountains, sounds very romantic doesn't it? well it didn't feel that romantic, the air was polluted with too much light and bugs, and the kiss polluted with too much tongue and saliva! It basically killed the feeling of love I had for the guy and excitement I had for meteor showers.

Ever wonder why everyone romanticizes about meteor showers so much but in reality they are not so impressive? It's the photographs, always the photographs taken by keeping the diaphragm open for so long, to capture a collection of simple, not so impressive little meteors and flashing it to your eyes in one moment, in one photo, something that never happens in reality, and you keep asking for it, and will always be disappointed ...

The solution might be in keeping your eyes open and having a good memory,... or in being a pessimist and you may be surprised by simple pleasures,... Still can not give up being an optimist and that's the recipe for disappointment. Well I should put it some other way, I am now a dreamer with very little expectations.

All I have from that first night is a nice story to tell and a bunch of good pictures.

you are marvelous

Sunday, August 08, 2010

A. calls and asks how I'm doing! I said fine I guess, don't know, how come? turns out my today's horoscope has outed me!

"Tell the world how you feel -- they need to see that you've got some serious emotional issues, even if they can't really help out just yet. Write a blog post, talk to a good friend or sit your family down."

So here it is, my blog post. Are you happy now dear whatever astrology website this came from?

Saturday, August 07, 2010

And suddenly the lights go out

Sitting at a bus stop, i'm thinking how much I hate waiting, waiting for the bus, waiting for emails, phone calls, news updates, waiting for my life to start, waiting to be able to feel good about myself...
Suddenly all the lights go out in the street and I suddenly wish I was not so melodramatic, and still can't wait to have a reason to cry.

The bus is here and I wonder if I'm cronically depressed...

Cannot wait to find out!

Published with Blogger-droid v1.4.9

Thursday, August 05, 2010

He remembers those vanished years.
As though Iooking through a dusty window pane,
the past is something he couId see, but not touch.
And everything he sees is bIurred and indistinct.


In the mood for love

Tuesday, August 03, 2010

خیلی خوبه آدم یه دوستی داشته باشه که در هر حال مزخرفی باشه بتونه حالشو خوب کنه. گفتم بدونید چه خوبه که اگه ندارید از این جور دوستها چششتون در آد!‌

پ.ن. اعصاب ندارم چون از اون ور یکی دیگه از اون دوستا دارم که هر چه قدر هم حالت خوب باشه میتونه برینه تو حالت ... کلا من و
دوستام همه با هم خیلی شیکیم.