معرکه ست!
Friday, September 29, 2006
Wednesday, September 27, 2006
Monday, September 25, 2006
And the world is like an apple, Spinning silently in space
شب سردی بود اما بدجوری محتاج گرماشم ...
Sunday, September 24, 2006
... پر کن پیاله را
بسته های کتاب که رسید، میخواستم بازشون کنم. گره هایی که بابام به نوار دورشون زده بود رو باز کنم ... نمی تونستم. دلم میخواست گریه کنم. شاید این بغض کشنده گم شه ... نمی تونستم.
این کله شقی ها فایده ای هم داره؟ وقتی حقیقت اینه که هیچ وقت عادت نمیکنم به دوری شون، به اینکه بدون اونها سحری بخورم! فایده ای هم داره که مامان اینا به خودشون بگن هاجر حتی تا لحظه ی آخر هم تو فرودگاه داشت میخندید و گریه نکرد؟ یعنی گول خورده ند؟ یعنی فکر میکنن من سختم نیست؟ یعنی فکر میکنن حداقل من یکی، هرچی هم که به اونا بگذره خیالم نیست؟
این ماه رمضون هم باید الان می رسید؟
Friday, September 22, 2006
امروز رفتم کتاب هامو که مامان اینا پست کرده بودن از فرودگاه گرفتم. برخلاف انتظار خودم(!) چیزی که بیشتر از همه انتظارش رو میکشیدم نت هام بود. بسته ها رو که باز کردم بعد از چیدن جناب مستطاب آشپزی دم مطبخ و حافظ و خیام و باقی دم مشرب(!) نت ها رو برداشتم و همینجوری گذاشتم روی مبل، زانو زدم روی زمین جلوش و به بدترین وجه ممکن شروع کردم زدن. کلی هم ذوق داشتم، یکی نیست بگه این ها که تو تهران همه ش دم دستت بود، کلاس میتونستی بری عین آدم،.. سالی یه بار سراغشو میگرفتی،...
امروزم دارم میرم ورزشگاه، 80 دلار بی زبون ترمی میگیرن برای همین چیزا بعد نمیشه که استفاده نکرد، تصمیم گرفته م اینقدر برم ورزشگاه که از حلقومشون در بیاد این پولی که به زور گرفته ن، باز حالا یکی نیست بگه اون دانشگاه تهران که خودش یه ورزشگاه داشت اندازه ی کل دانشگاه، با هزار تومن میتونستی یه ترم بری کلاس ایروبیک! هزار تومن رو هم دادی و یه بار و دو جلسه هم که بیشتر نرفتی،...
این جا به جا شدن، یه کارایی با آدم میکنه کلاً، شاید چون اولشه خوش تیپ میکنم میرم درس میدم، و الّا بعد از این باز هم با جین و تی شرت و موهای دم موشی!
Friday, September 08, 2006
عشق به هر لحظه ندا ميكند
اي به سر زلف تو سوداي من
وز غم هجران تو غوغاي من
لعل لبت شهد مصفاي من
عشق تو بگرفت سراپاي من
من شده تو، آمده بر جاي من
گرچه بسي رنج غمت بردهام
جام پياپي ز بلا خوردهام
سوختهجانم اگر افسردهام
زندهدلم گر چه ز غم مردهام
چون لب تو هست مسيحاي من
گنج منم، باني مخزن تويي
سيم منم حاجب معدن تويي
دانه منم صاحب خرمن تويي
هيكل من چيست اگر من تويي؟
گر تو مني، چيست هيولاي من؟*
من شدم از مهر تو چون ذره پست
وز قدح بادهي عشق تو مست
تا به سر زلف تو داديم دست
تا تو مني، من شدهام خودپرست
سجدهگه من شده اعضاي من
دل اگر از توست، چرا خون كني؟
ور ز تو نَبوَد ز چه مجنون كني؟
دمبدم اين سوز دل افزون كني
تا خوديم را همه بيرون كني
جاي كني در دل شيداي من
آتش عشقت چو برافروخت دود
سوخت مرا مايهي هر هست و بود
كفر و مسلمانيم از دل زدود
تا به خم ابروت آرم سجود
فرق نِه از كعبه كليساي من
كِلك ازل تا كه ورق زد رقم
گشت همآغوش چو لوح و قلم
نامده خلقي به وجود از عدم
بر تن آدم چو دميدند دم
مهر تو بُد در دل شيداي من
دست قضا چون گل آدم سرشت
مهر تو در مزرعهي سينه كِشت
عشق تو گرديد مرا سرنوشت
فارغم اكنون ز جحيم و بهشت
نيست به غير از تو تمناي من
باقيام از ياد خود و فانيام
جرعهكش بادهي ربانيام
سوختهي وادي حيرانيام
سالك صحراي پريشانيام
تا چه رسد بر دل رسواي من
بر درِ دل تا اَرِنيگو* شدم
جلوهكنان بر سر آن كو شدم
هر طرفي گرم هياهو شدم
او همگي من شد و من او شدم
من دل و او گشت دلاراي من
كعبهي من خاك سر كوي تو
مشعلهافروز جهان روي تو
سلسلهي جان خم گيسوي تو
قبلهي دل طاق دو ابروي تو
زلف تو در دَير، چليپاي من
شيفتهي حضرت اعليستم*
عاشق ديدار دلآراستم
راهرو وادي سوداستم
از همه بگذشته تو را خواستم
پر شده از عشق تو اعضاي من
تا كي و كي پندنيوشي كنم؟
چند نهان بُلبُلَهنوشي كنم؟*
چند ز هجر تو خموشي كنم
پيش كسان زهدفروشي كنم
تا كه شود راغب كالاي من
خرقه و سجاده به دور افكنم
باده به ميناي بلور افكنم
شعشعه در وادي طور افكنم
بام و در از عشق به شور افكنم
بر در ميخانه بوَد جاي من
عشق، عَلَم كوفت به ويرانهام
داد صلا بر در جانانهام
بادهي حق ريخت به پيمانهام
از خود و عالم همه بيگانهام
حق طلبد همت والاي من
بادهي حق ريخت به پيمانهام
از خود و عالم همه بيگانهام
حق طلبد همت والاي من
ساقي ميخانهي بزم الست
ريخت به هر جام چو صهبا ز دست
ذرهصفت شد همه ذرات پست
باده ز ما مست شد و گشت هست
از اثر نشئهي صهباي من
ريخت به هر جام چو صهبا ز دست
ذرهصفت شد همه ذرات پست
باده ز ما مست شد و گشت هست
از اثر نشئهي صهباي من
عشق به هر لحظه ندا ميكند
بر همه موجود صدا ميكند
هر كه هواي ره ما ميكند
گر حذر از موج بلا ميكند
پا ننهد بر لب درياي من
هندي نوبتزن بام توأم*
طاير سرگشته به دام توأم
مرغ شباويز به دام توأم
محو ز خود، زنده به نام توأم
گشته ز من درد من و ماي من
Friday, September 01, 2006
اولین خونه م,
اولین شب تنهایی ...
توی اون راهنمای ادامه ی تحصیل در خارج از کشور چیزی در این مورد ننوشته بود.
Subscribe to:
Posts (Atom)