Friday, April 30, 2010

I deserve to be hated, as much as I deserve to be loved. simple and true. so fucking true.
I need to make peace with myself!

PS0: And no other statement, by me, at this moment, could ever be more intense than this.
PS1: I wish it was not the same moon tonight.
PS2: I wish I could make this feeling go away,... far far away!

Tuesday, April 20, 2010

And I read: "Ctrl-Z is an illusion, so is Shift-Delete!"
And everyone laughed, it is funny! but doesn't feel so funny now.

Sunday, April 11, 2010

Now you're telling me you're not nostalgic
Then give me another word for it
You who are so good with words
And at keeping things vague
'Cause I need some of that vagueness now
It's all come back too clearly
Yes, I once loved you dearly
And if you're offering me diamonds and rust
I've already paid




بار, بارِ مسئولیت نیست. بارِ وظیفه ست. اون از پس میاد و این از پیش.
و ای کاش داوری, داوری, داوری در کار می بود.



حرف مردم اهمیتی نداره تا وقتی به طور مشخص حرفشون رو میشنوی و دلت میخواست حرف اگر هم میزنن, حرفی باشه که کمی فکر پشتش باشه. وقتی حرفها هم حرف مفته, حرص آدم در میاد اندکی! بعدش درست میشه, میخندی, میگی درست به نتیجه رسیدی که کلا باید دورشون رو خیط میکشیدی.

دگرم خرقه شراب آلوده ست, باکی نیست از خشم محتسب.

Friday, April 09, 2010


صبح جمعه

تازه تلفن رو گرفته دستش, دارن میخندن و شوخی میکنن و نصفش رو من طبق معمول نمیشنوم. همین صدای خنده شون برام بسه, میگه چه طوری جوجه؟
میگم خسته م میخوام برم خونه,
میگه هنوز دانشگاهی؟
میگم نه, میخوام برم خونه,
میگه ماشین هنوز نیومده دنبالت؟ باز نشستی کافی شاپ کار میکنی؟
میگم چرا نمیفهمی؟ و بعد سکوت میکنم.
میخنده بازم اما سر خنده ش میلرزه, میگه خوب پاشو بیا.

در اوج بیخوابی و خستگی, باز یک ساعت و نیم بالش در بغل, میگم و جدی میشم و میخندم, ...
اما اون لرزش سر خنده, خلاصه ی همه حرفمون بود, خلاصه ی اون جای امنی که هنوز سر جاشه.


-----
لوس نمیکنم خودمو, افسرده هم نیستم. فقط خسته م. دلم خونه میخواد. خانواده میخواد. دلم سر میز دور هم غذا خوردن میخواد, دلم سالاد پنج نفره میخواد. افسرده هم نیستم. همین که میدونم یه جایی توی دنیا با همین خصوصیات, جای من خالیه, آرومم میکنه. میدونم که دارمش, فقط یه کم دوره, اما هر موقع, هر موقع, هر موقع که دلم بخواد هست. همین الان هم هست

با نوشتن همین چهار خط, همین الان, احساس گرم و عمیق خوشبختی بهم دست داد, ... مثل خنگی صبح با شیر عسل داغ, صدای صبح جمعه با شما با آبگوشت, مثل لپتاپ روی میز اتو گذاشتن مامان و دم مبل روی زمین نشستنش, مثل قهقهه های از ته بابا به فیلمهایی که مجبورش کردیم نگاه کنه, مثل نون سنگک تازه ای که حسین همیشه میخرید با پنیر و سبزی, ... مثل دوز و کلک بازی های ضایع امین جک های ناموسی و استغفرالله گفتنش, ... آدم مگه از زندگی چی میخواد؟ من خوشبختم.


Tuesday, April 06, 2010



مایک ازم پرسید چرا دفاع سم نیومدی, گفتم آنقدر کار داشتم که اگر وقت داشتم خوابیدن رو به حتی به حموم کردن ترجیح میدادم, چه برسه به دفاع سم, شاهدش هم اینکه تو وبلاگم هم نوشتم. و همانا وبلاگ از نون شب هم واجب تر است, اصلا کارکرد وبلاگ همینه که مزخرف هم که به ذهنت میاد بنویسی که بعدا بتونی بهش استناد کنی, بعد هم دوباره بیای بنویسی که چه شد که به وبلاگت استناد کردی و الی آخر.

نه که من خیلی وبلاگ مینویسم!

ولی جدی ها, ده ساله که موجودی به اسم وبلاگ دارم (شش سالش اینجاس, بقیه ش اصلا نمیدونم کدوم گوریه, یه جایی دارمش) هر چه قدر هم میگذره بیخود تر مینویسم به فلان جام هم نیست. نیاز به خودبروزی, بیخود بیخود بیخود ...



برای اولین بار در زندگیم زودتر از موعد مقرر کارم آماده ست, برای اولین بار هم هست که رفته م به استادم گفته م که چرا نظر نمیدی روی مقاله؟ اسمت توشه ها! الان هم نشسته م تو کتابخونه دارم پرتقال میخورم.


Sunday, April 04, 2010

It REALLY REALLY sucks when your alarm clock goes off before you've had a chance to go to sleep!


اولین سحری که در زندگیم خوردم خاگینه با عسل بود. خوب یادم میاد. یه جزییاتی شبیه این خیلی خوب یادم میاد, بقیه رو یادم میره فقط حسش میمونه, برای همین اکثر مواقع "میدونم" اما نمیدونم چه طور ...

Friday, April 02, 2010

Cynical alert

Not in the mood for love, not in the mood for drama, after two days of working non-stop I'm just in the mood for a long shower, but still prefer to use the time to take a nap instead. Life stinks so why not being in harmony with this freakishly stinking world?
Cheers!