Friday, March 31, 2006



از اولش هم نباید مینوشتم، باید عکس میگرفتم. عکس خوب گرفتن میتونه آدم رو به جاودانگی برسونه. همه چی خیلی تند رد میشه، به زودی آدمها دیگه حوصله نمیکنن داستان دوهزار صفحه ای بخونن. ملت ترجبح میدن فیلمشو ببینن. مساله co-evolution آدم و تکنولوژیه. یکی از آولین نشانه هاش هم اینه که من در مورد ابعاد زر زدن هام به خوبی آگاهی دارم.

i guess i was born
naturally born
born
bad

Thursday, March 30, 2006



اینهمه ستاره های من از فرط محجوبی شب که میشه روبنده میندازن وگرنه روز بیا، نشونت میدم که من یه آسمون ستاره دارم.



میانه ی خفه گی مزمن، حرف زدن آدم هم که بشه مثل خرناسه وسط خواب سنگین، یعنی چی مونده ازش گمونت؟ من میگم خرناسش که بلند شد, یه دست گرم پیدا کن بگذار روی گونه ش، آروم میشه خودش. کی میگه خرناسه درمان نداره؟



آفتاب نشی باز بری زیر ابرا
مرواری نشی بری ته دریا
رودخونه نشی بری قاطی سیلا
اگه اینجوری بشه واااا ویلا ویلا ویلا :)

Thursday, March 09, 2006



از اون نون دایره ای ها دیدی که تو مراسم عشاء ربانی به آدم میدن؟ که تو فیلما همه مرتب و منظم میگذارن دهنشون بعد در و دیوارو نگاه میکنن؟ خوب اون چیزی که تو فیلما نشون نمیده اینه که اونا رو باید جویید!
البته این مساله رو من خودم کشف کردم، بعد از اینکه حسابی نونه سقف دهنم خمیر شده بود، نه میتونستم تف کنم نه قورت بدم :)



ایمیل admission از Alberta که رسید طرف ساعت یک نصف شب بود. هیجان زده بودم دلم میخواست به یکی بگم. رفتم بیرون دیدم بابا باز بیخوابی به سرش زده نشسته تلویزیون میبینه ... با ادا اطوار بهش گفتم که admission اومده. قیافه ش باز شد، همونجوری که لم داده بود رو مبل یک کم خودشو بالا کشید. یه نگاهی کرد و با مکث گفت کانادا هم خیلی خوبه... صداش لحن اینو داشت که دخترم داره میره. نمیدونم بعدش که داشتم میگفتم چه قدر دانشگاه خوبیه و چه خوب که بالاخره یه دانشگاه قبول کرد و خیالم راحت شد، لحن صدام میگفت که به خدا من بر میگردم؟
دلم میخواد فقط یه بار یه کلمه از دهنش در بره که بگم چه قدر عاشق اینم که شب بخوام برم دستشویی ببینم یکی تو دستشوییه، منتظرش بمونم تا بیاد بیرون و بدون اینکه منو نگاه کنه بره بگیره بخوابه، بعد من برم تو دستشویی از بوی آشناش کیف کنم! عاشق اینم که صبح زودتر از اینکه مامان بیدار شه ظرفهای شب قبلش رو که از خستگی حال شستنشون رو نداشته بشورم، با دونستن اینکه صبح که بیدار میشه یه نفس راحت میکشه که خوشحال میشه که شب قبل ظرفها رو شسته!
بامزه اینجاست که باز فکر میکنم اگه کنسول آمریکا اون لحظه ی من رو میفهمید دیگه دم از tie به کشور نمیزد.
دم از سختی رفتن میزنم و باز تو فکر گرفتن ویزام ... چه دردیه! شنیدی میگن هجرت نزد خدا از جهاد ارزشمند تره؟ ما دلمون به این خوشه که شاید این حکایت ما باشه.